روزهای من

ساخت وبلاگ

صبح بیدار میشم باغچه رو آب میدم. امروز دقت کردم برگهای درخت رز رونده خورده شده بود. فهمیدم کار یک کرم ملعونه. ردش رو گرفتم یک کرم سبز بود. چاره نداشتم انداختمش زمین و زیر دمپایی لهش کردم و ازش عذر خواستم. بعد هم کنه های تار عنکبوتی رو از رو برگهاش شستم. قلمه ها هم همشون گل دادند یا قنچه کردن حس خوبی بهم داد. بعد تو هوای نیمه ابری و خنک از بارون دیروز قدم زنان تا باغ مخفی رفتم. باغ مخفی در حقیقت یک در به یک محله دنجه. شبیه کوچه باغ های قدیمی ولی گوسفندها و صدای زنگوله هاشون میاد و بوی پهن هم میده خخخ. نیم ساعت پیاده روی کردم و اومدم نشستم تو بالکن برای خودم نارنگی پوست کردم. این روزها خیلی بیخیالم. حالا تا سال دیگه یه چیزی میشه. هنوز که بی خدا نشدم. اگه خدا نبود بایست عزا میگرفتم با این آدما

منم که دارم لحظه رو در میابم و لذت میبرم. در کنارش خوندن زبانم فراموش نمیشه

خدایاااااااا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتت

دخترآریایی...
ما را در سایت دخترآریایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golealaleha بازدید : 79 تاريخ : جمعه 29 مهر 1401 ساعت: 0:26